Sick Nick
 

 

 
Tuesday, December 13, 2005
راه رفتن روی لبه تیغ

گفت و گوی نیک آهنگ کوثر با احمدسخاورز

نیک آهنگ کوثر- هنر روز در بخش نگاه ویژه به گفت وگو باهنرمندانی می پردازد که در هنر وادبیات ایران خالق آثار ماندنی و تاثیرگذار هستند. اولین شماره نگاه ویژه اختصاص دارد به گفت وگو با احمد سخاورز.


سال‌های پیش که با کاريکاتوريست​های ايرانی و خارجی مصاحبه می​کردم، دلم می​سوخت که دستم به چند نفر از پيشکسوتان تاريخ کاريکاتور ايران نمی رسد. تا آنکه ساکن کانادا شدم، و از دوستی سراغ احمد سخاورز را گرفتم، مدتی بعد شماره تلفن او را به من داد، تعجب کردم! انگار هم محله​ای بوديم، به او او زنگ زدم و خودم را معرفی کردم، آدرس را که داد، ديدم خانه​هايمان فقط ۷۰ متر با هم فاصله داشته!گفتگوی اين هفته هنری ما با اين بزرگ کاريکاتور معاصر ايران است.

احمد سخاورز الان کجاست؟ حالش چطور است؟

احمد سخاورز اینجا در کاناداست! حالش هم خوب است، فقط این درد کمر امانش را بریده!کمر درد و لگن خاصره مصنوعی که تقریبا دو سال است مرا از فعالیت​های اصلی​ام دور کرده، و عملا از خیلی از کارهای نقاشی و مجسمه​سازی​ام عقب افتداه​ام. من از طبیعت نقاشی می کنم، و این درد مانع بیراون رفتن من شده و حسابی محدودم کرده. الان بیشتر کارهایم را در خانه انجام می دهم، کارمجسمه و نقاشی و ...

حالا یک سوال! احمد سخاورز، کاریکاتوریست مطبوعاتی مطرح دهه پنجاه چگونه از این عالم نقاشی​ و مجسمه سازی سر در آورد؟

من وقتی به کانادا آمدم، هدف اصلی​ام دنبال کردن همان
کاریکاتور مطبوعاتی بود. من مقدار زیادی به محیط کار اینجا ناآشنا بودم، فکر می​کردم با آن زمینه​ای که دارم بتوانم با روزنامه​های اینجا همکاری بکنم، تاحدودی هم این قضیه عملی شد، با تعدادی از روزنامه​ها هم همکاری می​کردم، ولی به این نتیجه رسیدم که برای امرار معاش از راه کاریکاتور باید سال​ها صبرکنم، این بود که در جوار همان کار پراکنده شروع به نقاشی کردم، و خیلی موفقیت آمیز بود، و همین باعث شد که با جدیت دنبالش کنم. حالا چرا دنبال طبیعت رفتم، من از سال​ها پیش از آمدن به کانادا در ایران به طبیعت علاقه زیادی داشتم، و از خواننده​های پر و پا قرص جدی مجله شکار و طبیعت بودم،و داستان​هایش را دنبال می کردم، به کانادا که آمدم دیدم اینجا دریچه مناسبی از نظر هنری برای پیشرفت وجود دارد و مفری بود برای من که واردش بشوم. هم اينجا در عمل نقاشی را ياد گرفتم ، يعنی از ۳۵، ۳۶ سالگي، مجسمه سازی هم عملا دنباله نقاشی بود، و گرايش به آن پيدا کردم، برای آنکه نقاشی​هايم جدی​تر باشند، مجسمه را برای مدل می​ساختم، برای تعيين جهت نور، ولی يواش يواش ديدم که اين توانايی را دارم و به دوره​های تخصصی درمدرسه عالی هنر اونتاريو رفتم ، يک سال دوره مجسمه سازی و دو سال قالبگيری پيشرفته...اين دو الان به هم کمک می​کنند...

به آمدنتان به کانادا برگرديم...

۲۵ سال پيش بودکه با بردن جايزه بين المللی کاريکاتور مونترآل همه چيز شروع شد...سال ۵۸ بود، اينجا که آمدم خبردار شدم و جايزه نقدی را اينجا به من دادند،ا يک کاريکاتوريست فقید که پدر کاريکاتور کانادا محسوب می​شد،پير لاوال، با من تماس گرفت و به او گفتم وضعيتم چيست، مرا به يک کاريکاتوريست در اينجا معرفی کرد که او هم متاسفانه فوت کرده، بن ويکس،مدتی با بن ويکس کار می کردم و
خيلی به من کمک کرد... بال و پر گرفته بودم...از آن طريق به روزنامه تورنتو سان معرفی شدم و مدتی هم با آنجا کار کردم. در همين حال و احوال بود که فضا و کاريکاتوريست​های اينجا راشناختم. بعد به اين نتيجه رسيدم که با کاريکاتور نمی​توان به اين زودی​ها به موفقيت رسيد...

ولی ارتباطم را با نشريات فارسی زبان خارج از کشور حفظ کردم. همکاری جدی من با بر و بچه​هايی بود که آهنگر را منتشر می​کردند....مانند محجوبی و بقيه رفقا که در لندن کارشان را می​کردند. اول جنگ​هايی مثل ممنوعه​ها بود که بعدها تبديل به آهنگر چاپ خارج از کشور شد. آهنگر نزديک به دو سال منتشر شد و من تا روز آخر همراهش بودم. اينجا هم با نشريات مختلف، و حتی غير سياسی به طور پراکنده کار کرده​ام، مثل نشريه​ای که بيژن اسدی​پور در آمريکا منتشر می​کرد، با هادی خرسندی که دوست قديمی من هست گه گاهی کار کرده​ام...

کشتی گرفتن با خرسندی در مورد کارهای سیاسی در مورد
ایران چگونه است؟

معمولا مساوی می شويم! رابطه ما اينقدر دوستانه و قوی است که سريع به تفاهم می​رسيم، البته گاهی اختلاف سليقه وجود دارد، اما در هر حال صميميت غالب می​شود.
الان هم البته به اين دليل که ارتباطم با مسائل سياسی داخلی ايران کم شده، فکر می کنم عادلانه نيست بيشتر از بقيه کاريکاتور سياسی در مورد مسائل ايران بکشم. فضا خيلی تغيير کرده و من با بسياری از رويکردهای سياسی
آنچنان که باید و شاید آشنا نيستم.

با آنکه مدت​هاست از فضای ايران دور هستيد، ولی می دانستيد خيلی از بر و بچه های جوان تر کاريکاتوريست کارهای قديمی شما را دنبال می کنند؟ مثلا ما در گل آقا يک مجموعه مجله کاريکاتور داشتيم که بعضی هايمان از روي کارهای شما تمرين حالت می کرديم، يا اينکه چند رساله بچه های دانشگاهی هنر روی آثار شما هم متمرکز بوده است؟
برای من باعث دلگرمی و افتخار است. دانستن اينکه عده ای ارزش قائل شوند برای کارهايی که ما يک دوره انجام
داده ايم برايم ارضا کننده است، و حس می کنم زحمت های آن سال ها هدر نرفته است.

همان ایام خیلی‌ها شما را با کاراکتر کلاغ می‌شناختند، انگار امضای‌تان بود، نه ؟
بله. آن کلاغ یک شاهد بودد که در گوشه کارهایم می‌گذاشتم، و ناظری بود که مسائل را نگاه مىٰ کرد، ویواش یواش جزئی از کارم شده بود، چیزی مثل امضا

شما دوره‌ای در توفیق بودید و دوره‌ای هم در مجله کاریکاتور، آن دو را چگونه مقایسه می‌کنید؟
در اوائل دهه چهل بود که به توفیق رفتم، و آن زمان توفیق تمام نگاه ما به کاریکاتور بود، و آنجا با خیلی‌ها آشنا شدم مثل لطیفی، خورسندی، محجوبی... آنجا یک مشکل بزرگ داشت که قراردادهایش عادلانه نبود، و دست آدم را تا ابد می‌بستند. وقتی قرارداد مرا دادند، پدرم نگاهی به آن انداخت که خیلی حرف‌ها در آن نگاه بود. از توفیق بیرون آمدم و با جاهای دیگر کار کردم، و بعدا وقتی مجله کاریکاتور محسن دولو آغاز به کار کرد با خیلی از دوستان قدیمی دوباره همکار شدم. برادران توفیق از بر و بچه‌ها فاصله می‌گرفتند، ولی دولو اینگونه نبود، و در مرزهای مشخصی دست همه را باز گذاشته بود. آدم‌های مختلف با سبک‌های مختلف( ادیتوریال و حتی روشنفکری) کارشان را می کردند.

یکی از سوال های دائمی کاریکاتوریست ها و طرفداران، مساله آغاز تنش میان دو گروه طرفدار "کاریکاتور روشنفکری" و "کاریکاتور" مطبوعاتی در اواخر دهه چهل و اوائل دهه پنجاه ایران است، هنوز دنباله این بحث در کاریکاتور امروز ایران وجود دارد، علت این جدایی رقیبانه و گاه دشمنانه چه بود؟


من همیشه حساب این دو نوع کاریکاتور را جدا کرده ام. کاریکاتوریست ادیتوریال، روزنامه نگار است. منتهی به جای نوشتن از زبانی دیگر برای بیان حرفش استفاده می کند. ولی آن بخش دیگر کاریکاتور که ربطی به روزنامه​نگاری ندارد، و روشنفکری اطلاق می شود، در آن زمان یکی دو نفر بودند که کارشان را دوست داشتم. کامبیز و اردشیر محصص. برای این نوع کارهای آنها ارزش قائل بودم و لذت می بردم، بخصوص از کارهای کامبیز. ولی فکر می کنم این جدایی منفی را بیشتر منتقدین بوجود آورند، و باعث جبهه گیری شدند و بیخودی جنگی بوجود آوردند و انگار می خواستند بزنند توی سر کار ادیتوریال، که مثلا چون شما کارتان در رابطه با یک خبر است، یا زیرنویس دارد و ...ارزش هنری برایش قائل نبودند، همین باعث شد که یک جدایی غیر منطقی پدیدار شود. برای من همیشه کار ادیتوریال در اولویت بوده و همیشه دنبالش بوده ام، بدون آنکه خواسته باشم آن طرف را نفی کنم.
در فضای اختناق دوران شاه سانسور و فشار، باعث کشیده شدن کاریکاتور ادیتوریال به ابتذال شده بود. سوژه ها از چاله چوله های خیابان و گرانی اجاره خانه تجاوز نمی کرد، و همین مساله برای برخی به بی ارزشی کاریکاتورادیتوریال تعبیر شده بود، در حالی که دیدیم با باز شدن موقتی فضای سیاسی، به دنبال تضعیف رژیم شاه، و پا گیری انقلاب، نقش و قدرت وقعی کاریکاتور ادیتوریال نمودار شد و به جایی رسید که مردم برای بیان بیشتر احساسات خود از آن(کاریکاتور ادیتوریال) به عنوان پلاکارد در تظاهرات استفاده می کردند. در شرایط باز سیاسی، کاریکاتور ادیتوریال است که به صورت حربه‌ای به نمایندگی از مردم رویاروی اختناق و قدرت حاکمه قرار می گیرد.
. یادم نمی رود یکی از کاریکاتورهای من در مورد بختیار تبدیل به پلاکارد مردم در تظاهرات شده بود. به نظر من این اوج تاثیر کار ژورنالیستی است که برای من یکی از بهترین خاطراتم بوده است.
درست مثل وقایع دهه های سی قرن نوزدهم فرانسه، که کارهای دومیه میان مردم و مخالفین دولت دست به دست می
شد...
تازه این در دوره دولت ملی گرای ملایم بود...

بله، از همان زمان فشار را شروع کردند...به همان بحث کاریکاتور روشنفکری و مطبوعاتی که بر گردم، در همان زمان البته منتقدینی هم بودند که تعادلی میان این دو شاخه برقرار کرده بودند، از جمله جواد مجابی که خودش هنرمند قابلی است و نویسنده و روزنامه نگار. او هنوز هم که هست بر خلاف دیگر منتقدین که خطی را میان این کارها کشیده بودند، هنوز هم برای کار ژورنالیستی ارزش قائل است. او این درک را داشت که کار روزنامه ای جای خودش را دارد. من خودم شخصا این دو نوع کار متفاوت را آنگونه مقایسه نکرده ام، و همیشه معتقد بوده ام که نباید به این خاطر که کسی کار روزنامه ای می کند، هنرش را نفی کرد، و کسی را که کار غیر روزنامه ای می کند کارش را زیادی بالا برد. خوشحالی من الان از این است که یک عده، بخصوص خود تو کارهای ژورنالیستی را جدی گرفته اید و کارهایی قابل مقایسه و برابر با کارهای مطرح در سطح بین المللی کشیده​اید، و این برای من
ارزش دارد.

هوس نمی کنید هر از گاهی یک کاریکاتور ژورنالیستی بکشید؟

چرا، گاه گداری این کار را می کنم، مثلا برای هادی خرسندی...ولی هادی گاهی از روی کارهایم به من می گوید که انگار تو خیلی عصبانی هستی! و کارهایت از روی عصبانیت است!

مگر کاریکاتوریست نمی تواند عصبانی باشد؟ به قول رلف استدمن، کاریکاتوریست اگر اینکاره نمی شد، حتما تروریست از آب در می آمد!مگر کاريکاتوريست مطبوعاتی نبايد يک ديدگاه داشته باشد و آنرا به تصوير بکشد؟


چرا! و به همين دليل هم محدود می شود. در هر حال کار کاريکاتور مطبوعاتی يک حربه است و لبه تيغی است که اگر از آن استفاده نشود، زنگ می زند. تقريبا تيغ من زنگ زده است!

راستي، چرا شما سايت کاريکاتوری يا حتی وبلاگ کاريکاتوری راه نيانداخته​ايد؟

اتفاقا به فکرش افتاده ام که کارهايی که از دل برآمده را آنجا بگذارم، بدون آنکه نگران اين باشم که فلانی چه گفته يا...يک وبلاگ تصويری کاريکاتوری. اینطوری هم مجموعه​ای از کارهای قبلی را می​توانم بگذارم...اتفاقا آخرین باری که جواد مجابی اینجا آمده بود پیشنهاد چاپ کتابی از کارهایم را کرد و گفت که دیگر وقتش است.. خوشبختانه کارهای زیادی اینجا هست...

چه تعداد از کارهایتان در ایران ماند؟

خیلی! متاسفانه هر چه کار در روزنامه از من چاپ شد، اصل‌ها را از ما گرفتند. کارهای ما برای​شان ارزشی نداشت، حتی یک بار برای مقاله​ای در مورد کاریکاتور چهره، ۱۵ تا از کاریکاتورهایم را به گراورسازی دادم، مدتی از کارها خبری نبود، بعدا یک حسن آقایی کارها را پیدا کرد، دیدم که به دلیل صرفه جویی در فیلم و زینک، گرفته​اند دور تمام کاریکاتورها را چیده​اند! و همه را روی یک زینک گذاشته​اند. بسیاری از کارهای ما به همین صورت گم و گور می​شد. اتفاقا همین چند روز پیش اتفاق بامزه​ای افتاد. دختر عطا بهمنش ایمیل زد و از من کاریکاتوری که از پدرش کشیده بودم را می​خواست تا در وبسایت پدرش بگذارد، او نتوانسته بود نسخه ای از ان را پیدا کند، من هم آنرا نداشتم، که البته به خاطر عطا بهمنش از اول خواهم کشید، چون همیشه برای او ارزش قائل بوده​ام.

يک سوال اساسی! خانواده​تان در قبال فعاليت​های هنری شما چه برخوردی داشته​اند؟ به هر حال مثل معروفی می​گويد که پشت هر مرد موفق، يک زن مقاوم و موفق حضور داشته است.

من اگر یک شانس بزرگ در زندگی ام آورده باشم، بر خورد با همسرم است. اگر به خاطر حمایت های بی ریای او نبود، نمی دانم سر از کجا در آورده بودم، و ادامه کارهای هنر‌ی ام به کجا کشیده می شد. در فراز و نشیب های مهاجرت و غربت، تنها یک رابطه استوار و مبتنی بر محبت واقعی است که زندگی ها را از خطر پاشیده شدن نجات می دهدو من از ین موهبت با وجود همسرم بر خوردار بوده ام.
چون هميشه مورد حمايت همسرم و فرزندانم بوده​ام. با آنکه همسرم سرش در حساب و کتاب و امور مالی است، و به قول معروف نيمه چپ مغزش فعال​تر است، ولی هميشه هنر و کارهای هنری را به ديده تحسين نگريسته، فرزندانم هم همينطور، دخترم بدونم آنکه متوجه شوم سال​ها به کارهای من توجه کرده بود، مثلا زمانی که در ايران بوديم و کارهايم را روی ميز آشپزخانه می​کشيدم با دقت نگاه می کرد. بعدها وقتی سفارش يک کار تصويرسازی گرفته بود، ديدم چقدر سبک او به کار من نزديک شده! هم دخترم و هم پسرم به مدرسه هنری رفته اند، دخترم نقاش است و پسرم بيشتر به موسيقی علاقه مند شده است.

یک نکته جالب، می​دانستید که تعداد کاریکاتوریست​های حرفه​ای ایرانی که به کانادا آمده​اند یا دارند می آیند روز به روز بیشتر می​شود؟ چطور است یک نشریه یا سایت راه بیاندازیم؟ شاید روزی تعداد بر و بچه​های حرفه​ای ساکن کانادا بیشتر از بچه​های حرفه​ای تهران شد!

راستش راه انداختن مجله در اینجا بسیار سخت است، یکی به خاطر منابع مالی است. تجربه این بیست و چند سال به من نشان داده که گرفتن آگهی برای یک نشریه​ بسیار کار مشکلی است. حتی هادی خرسندی با مشقت بسیاری توانسته اصغر آقا را سر پا نگه دارد، چون خیلی​ها به خاطر خط فکری او آگهی نمی​دهند. شاید راه انداختن وب‌سایت بهتر جواب بدهد.

چند روز پيش که برای شما عکس لطيفی و کامبيز را فرستادم چه احساسی داشتيد؟

پيری! مدت​ها بود عکسی از خيلی از بر و بچه​های قديمی نديده بودم، ديدن سيبيل​های سفيد کامبيز يا عکس لطيفی...انگار بايد گذر زمان را بپذيريم. البته خيلی خوشحال شدم که عکس​ها را ديدم...
دلتان می خواست که پيش بقيه می​بوديد؟ا... آره و نه. آره از اينکه در جمع آن گروه باشم و نه از اينکه نمی​خواهم در آن مملکت...چطوری بگويم...بچه​ها را دوست دارم، جمع را دوست دارم، کاريکاتوريست بودن در آن جمع را دوست دارم و دلم برای جمع تنگ شده، ولی دلم برای کاریکاتوريست بودن در آن کشور و با اين حکومت به هيچ وجه تنگ نخواهد شد! واقعا ارزش قائلم برای فعاليت​هايی که دوستانم می کنند و زحمتی که می​کشند، ما به هر دليلی
از آن مملکت بيرون آمديم، ولی با توجه به اتفاقاتی که آنجا افتاده، هيچوقت دلتنگ نشده​ام.

بعد از ۲۵ سال، خوشحاليد که از ايران بيرون آمده​ايد يا نه؟

آره! از هر نظر که نگاه می​کنم راضی هستم، شايد جواب من برای عده​ای ناهنجار باشد، ولی به هيچ وجه احساس نارضايی نمی​کنم از اينکه از ايران آمده​ام.


سایت احمد سخاورز


 

Copyright © 2006      Design: Noqte.com